شيوه بازيگري با توجه به سيستم استانيسلاوسكي

- «رئاليست»[1] چيست؟

نام رئاليسم[2] و قواعد مكتب آن را نخست «شانفلوري» در اولين نوشته هاي خود بتاريخ 1843 به ميان آورد. در «مانيفست رئاليسم» چنين نوشت: «عنوان «رئاليست» به من نسبت داده ميشود، همانطور كه عنوان «رومانتيك» را به نويسندگان و شاعران سال1830 اطلاق مي كنند.»

رئاليست و برون گرايي:

رئاليسم در درجة اول بصورت مشف و بيان واقعيتي مي شود كه رومانتيسم[3] يا توجهي به آن نداشت و يا آن را مسخ مي كرد. در اين دوران سلطة علم و فلسفه اثباتي[4] رمان نمي تواند وجود خود ار توجيه كند مگر با كنار گذاشتن وهم و خيال و توسل به مشاهده. فلوبر مي گويد: «رمان بايد همان روش علم را براي خود برگزيند.» و تن مي گويد: «امروز از زرمان انتقاد و از انتقاد تا رمان فاصلة زيادي نيست. هر دو تحقيق و مطالعه اي در بارة انسان هستند.» همة آن چيزهايي كه در رومانتيسم، چيزي غيرواقعي را جايگزين واقعيت مي كرد: (از قبيل ماوراءالطبيعه، فانتزي، رؤيا، افسانه، جهان فرشتگان، جادو و اشباح) حق ورود به قلمرو رئاليسم ندارند.

البته توجه به سرزمين هاي ديگر و به زمان هاي ديگر (سفر در مكان و سفر در زمان) كه از مشخصات رومانتيسم بود، هيچكدام از ادبيات رئاليستي حذف نشده اند. اما جاي خيالبافي در بارة سرزمين هاي دوردست را سفر واقعي و مشاهدة آن سرزمين ها گرفته است: فلوبر پيش از نوشتن «سالامبو» به «تونس» سفر مي كند و طبعاً چون سفر در داخل هر كشور آسانتر از سفر به كشورهاي دوردست است رمان هاي نويسندگان رئاليست بيشتر شرح و تحليل شهرها و محله هاي سرزمين خودشان را در بر دارد. (بعنوان مثال: استكهلم در آثار استريندبرگ، نورماندي در آثار فلوبر و موپاسان، «بري» در آثار ژرژساند، «سيسيل» در آثار ورگا و روماني در آثار امينسكو جاي مهمي را اشغال كرده اند.

تاريخ نيز الهام بخش آثار رئاليستي متعددي است. از سالامبوي فلوبر گرفته تا رمان هاي «هنريك سينكويچ» كه لهستان بين سالهاي 1648 و 1672 را بازسازي مي كند. اما رمان نويس رئاليست تاريخ را هم زمينه اي براي آگاهي هاي دقيق تلقي مي كند نه سرچشمه اي براي خيالبافي. از اينرو گذشته اي كه در آثار رئاليستي مطرح مي شود بيشتر گذشتة نزديك جامعه اي است كه خود نويسنده متعلق به آن است. شانفلوري در سال 1872 رئاليسم را چنين تعريف مي كند: «انسان امروز، در تمدن جديد.» و در سال 1887 موپاسان صورت ديگري از اين تعريف را مي آورد: «كشف و ارائة آنچه انسان معاصر واقعاً هست.» خلاصه اينكه نبوغ نويسندة رئاليست در خيالبافي و آفريدن نيست، بلكه در مشاهده و ديدن است.

نمي توان رومانتيسم و رئاليسم را بعنوان دو مكتب «غيرواقعي» و «واقعي» در برابر هم قرار داد. رومانتيسم جهان محسوس را كشف كرده است و در واقع، سرآغازي براي رئاليسم است. اما رومانتيسم وقتيكه واقعيت را در بر مي گيرد، با شتاب و با ذهنيت به آن مي پردازد. رئاليسم همان جايگزين رومانتيسم
مي شود كه تجزيه و تحليل جاي تركيب را مي گيرد و كشف و جستجوي دقيق جانشين الهام يكپارچه مي شود. رئاليسم طرفدار تشريح جزئيات است. وقتي بالزاك مي نويسد: «تنها تشريح جزئيات مي تواند به آثاري كه با بي دقتي «رمان» خوانده شده اند ارزش لازم را بدهد.» و وقتي «استاندال»[5] از «حادثة كوچك واقعي» حرف مي زند در واقع هر دو از رئاليسم خبر مي دهند.

«واترلو»ي هوگو در «بينوايان» رومانتيك است و واترلوي «استاندال» در «صومعة پارم» رئاليستي است.

اين طرفداري از آگاهي عيني و دقيق كه بر رئاليسم غربي حكمفرماست زائيده شرايط فكري و اجتماعي خاصي است. عصر، عصر علم و فن است. همة متفكران بزرگ زمان مي كوشند به روش آگاهي و روش عمل دقيقي دست يابند: شناختن دنيا براي تغيير دادن آن. در بارة اين شناخت و نتيجة اين آگاهي ها هم به هيچوجه خيالبافي و پناه بردن به عالم رؤيا جايز نيست. علوم، روشهاي دقيق خود را دارند. و قوانيني كه در زمينة واقعيت بدست آمده است – از قبيل مفيد بودن، تحول، انتخاب طبيعي و مبارزة طبقاتي – در عين حال كه بما امكان عمل در بارة دنيا مي دهند، ما را از اينكه در خارج از حدود آن ها اقدام كنيم منع مي كنند و به يك پذيرش عمقي مجبورمان مي سازند.

اين نيز درست نيست كه بگوئيم عصر رئاليست بعد از دوران رمانتيك، بدبيني سرخورده اي است كه بدنبال يك دوره اميد و ايمان آمده است.

تيبوده[6] منتقد و فيلسوف فرانسوي رمان رئاليستي را فرو نشستن يك هيجان مي خواند. رئاليسم را نتيجة نوعي سرخوردگي مي شمارند كه بدنبال سال 1848 و زايل شدن روياهاي بزرگ حاصل شده است. البته شكي در اين نيست كه نوعي بدبيني رئاليستي وجود دارد. «رنان» مي گويد كه حقيقت اندوهبار است و «نيچه» حقيقت را مرگبار مي خواند. رومانتيسم فرانسه با «نبوغ مسيحيت» اثر شاتوبريان آغاز مي شود كه بيانگر ايمان است اما پاسخ رئاليسم به اين دوران، اثر انتقادي «تاريخ منابع مسيحيت» اثر «رنان» است كه بر شك و ترديد مبتني است. در برابر خوشبيني سياسي ويكتور هوگو و لامارتين، نهيليسم اجتماعي «فلوبر»[7] و ديگران به ميان مي آيد. اما عكس قضيه هم مي تواند صادق باشد. آيا رومانتيسم در موارد متعددي حاكي از نوميدي و سرخوردگي نيست؟ از نظر داستايوفسكي انسان رومانتيك كسي كه بر باطل بودن ارزشهاي قرن هيجدهم پي برده است، ارزشهايي كه در آن قرن، بر ضد ارزشهاي سنتي كلاسيك علم شده بود. بنظر داستايوسكي رسالت قرن او اين است كه با ايمان (مذهبي و اجتماعي) نوساخته اي با اندوه فردي كه بايرون و لرمانتوف بيانگر آنند مقابله كند.

ادبيات رئاليستي طبعاً موضوع خود را جامعة معاصر و ساخت وسائل آن قرار مي دهد: يعني چنين جامعه اي وجود دارد و اثر ادبي را مجبور مي سازد كه به بيان و تحليل آن بپردازد. ادبيات رومانتيك ادبيات اشرافي و فردي بود، خوانندگان ثابت و مشخصي نداشت. اما در اواسط قرن نوزدهم جامعة همرنگي متشكل شد. بورژوازي بطور قاطع جاي اشرافيت را گرفت و ادارة نهضت صنعتي را بدست گرفت و هم اين طبقه بود كه كتاب مي خريد و مي خواند و موفقيت نمايشنامه ها را در تئاترها تضمين مي كرد. دنياي معاصر زمينة آثار ادبي بود، اما طبعاً اين آثار به لو دادن نقاط ضعف همن جامعه مي پرداخت و ارزشهاي جا افتادة آن را بباد انتقاد مي گرفت. برجسته ترين آثار ادبي حاكي از مخالفت بودند. كينه نسبت به بورژوازي براي «فلوبر» و برادران «گنكور»[8] دليل زندگي است.


فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

Source file دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید